پیشینه انگلیسی
در سال 1769، مخترع انگلیسی به نام سر ریچارد آرکریت با استفاده از چندین دوک نخ ریسی یک سیستم مکانیزه برای ریسیدن پنبه و تبدیل آن به نخ ابداع کرد. به دلیل اینکه این ماشین آلات سریعاً تغییر کرده و توسط نیروی آب به حرکت در آمدند، به ماشین ریسندگی آبی مشهور شدند. این دستگاه ها توسط قرقره ها و چرخ دنده ها به یک چرخ چوبی بزرگ متصل می شدند که به واسطه فشار آب در داخل یک کانال می چرخیدند.
تطابق ماشین های نخ ریسی با نیروی آب تغییر زیادی در کارآیی روند کار به وجود آورد: در واقع این اتفاق حاوی این پیام بود که می توان نیروهای طبیعی را برای انجام بسیاری از کارها تحت کنترل درآورد و انتظار بهره وری بیشتری نسبت به حیوانات یا انسان ها داشت. ماشین ریسندگی آبی برخلاف مدل قبلی خود یعنی «ماشین ریسندگی جنی = spinning jenny » بسیار بزرگ تر بود و در کلبه کارگران جا نمی شد، در ضمن برای به حرکت درآمدن به منبع آب نیاز داشت.
در نتیجه عملاً روند تولید منسوجات با حرکت از کلبه های صنعتی به سمت سیستم های کارخانه ای آغاز شد. انگلستان با دستیابی به این نوآوری ها توانست کاملاً بر بازار نساجی جهانی مسلط شود. در این دوره دولت انگلیس به دلیل از دست دادن مستعمراتش در آمریکا، قصد داشت تا ایالات متحده را حداقل از نظر اقتصادی وابسته به خود نگه دارد؛ از این رو محافظت از این فناوری با وضع محدودیت های شدید بر صادرات هرگونه فناوری، ابزار یا اسرار مرتبط با تولید منسوجات به بخش مهمی از سیاست دولت انگلستان تبدیل شد.
انقلاب صنعتی و آمریکا
معدودی از آمریکاییان به این نتیجه رسیدند که این ملت جدید برای اینکه بتوانند به صورت کامل از انگلستان مستقل شود، باید صنعت نساجی خود را توسعه دهد. انجمن صنعتی الکساندر همیلتون که در پاترسون ایالات نیوجرسی مستقر بود تا سال 1975 نتوانست موفقیتی در این زمینه کسب کند؛ اما به ناگاه آمریکاییان با خود اندیشیدند که شاید صنعت نساجی آمریکا بتواند متخصصان انگلیسی را از طریق اهدای مشوق های مالی جذب نماید و به این طریق به موفقیت برسد.
ساموئل اسلاتر با سابقه 21 سال مدیریت کارخانه های ریسندگی در انگلستان و نبوغی فوق العاده در زمینه کارهای پیچیده مکانیکی کارخانه های ریسندگی، تحت تأثیر چنین مشوق هایی قرار گرفت و به اصطلاح توسط آمریکا فریفته شد. وی پس از اینکه مدتی با ماشین آلات دستی قدیمی در نیویورک کار کرد؛ چیزهایی در مورد تاجر ثروتمند رود آیلندی با نام موزس براون شنید. او مدت ها بود که به دنبال یک فرد انگلیسی می گشت تا با ماشین های ریسندگی آرکریت آشنایی داشته باشد.
براون آزمایش های زیادی را در زمینه ریسندگی پنبه در رودخانه بلک استون انجام داده بود؛ اما تخصص لازم را برای ساخت یک ماشین ریسندگی مکانیزه در مقیاس بزرگ نداشت. اسلاتر در سال 1790 با حمایت مالی براون توانست ماشین ریسندگی و بافندگی آرکریت را که با نیروی آب کار می کرد در پاوت کت ایالت رود آیلند باز تولید کند. این ماشین ریسندگی که در نوع خود در ایالات متحده اولین بود با موفقیت زیادی روبرو شد و به زودی این ماشین های ریسندگی آبی در سراسر نیو انگلند مورد استفاده قرار گرفتند. تنها در رود آیلند تا سال 1850 حدود 167 کارخانه ریسندگی پنبه به وجود آمد.
سرمایه بوستون
براون مردی عجیب بود. با وجود اینکه خانواده او از راه تجارت برده داری به ثروت رسیده بودند، اما براون از این تجارت وحشیانه اما پرسود در عذاب بود و قصد داشت تا ثروت خود را در جایی دیگر سرمایه گذاری کند. سایر بارون هایی که در بخش حمل و نقل نیوانگلند فعالیت می کردند، غالباً سرمایه گذاری های امن را انتخاب می کردند و معمولاً در کارخانه های انگلیسی یا مشروب سازی آمریکایی سرمایه گذاری می نمودند.
اما هنگامیکه تحریم سال 1808 و جنگ سال 1812 بندر بوستون را فرا گرفت، رهبران ثروتمند عرصه حمل و نقل این شهر ناامید شدند و تصمیم گرفتند تا پول خود را در کارخانجات نساجی جدید سرمایه گذاری کنند. سرمایه گذاری آنها مرحله بعدی توسعه صنعتی را به همراه داشت؛ در این مرحله نه تنها از نیروی آب برای ریسیدن پنبه و تبدیل آن به نخ استفاده شد، بلکه ماشین های بافندگی که با نیروی آب کار می کردند نیز پا به عرصه وجود گذاشتند.
سیستم والتهام (Waltham System)
گروهی از بازرگانان اهل بوستون در سال 1814 از جمله فرانسیس کابوت لاول یک کارخانه ریسندگی خشتی جدید در کنار رودخانه چارلز (Charles) در والتهام ماساچوست ساختند. این اولین کارخانه ای بود که تمامی مراحل تولید یک پارچه پنبه ای زیر یک سقف واحد در آن انجام می شد. حال سرمایه گذاران بوستونی به دلیل مشارکت در یک همکاری سخت با نسل جدیدی از «مکانیک هایی» که ماشین آلات را طراحی می کردند، می ساختند و نگهداری می نمودند؛ عملاً به صنعتگر تبدیل شدند.
دیگر لاول های اشرافی نمی توانستند بدون وجود مکانیک های با استعداد طبقه کارگر هم قطار پاول مودی (Paul Moody) که با ساخت ماشین بافندگی برقی آبی و سایر نوآوری ها بیشتر از هرکسی برای ساخت «سیستم والتهام» زحمت کشید؛ موفق شوند. این سیستم توانست با ساخت کارخانه های ریسندگی بزرگ تر و پیشرفته تر در لاول و لارنس، ماساچوست و منچستر و نهایتاً نیوهمپشایر جایی که مجموعه کارخانه های ریسندگی آموسکیگ به طول یک مایل در امتداد رودخانه مریماک بیشتر توسعه پیدا کند.
تغییرات اجتماعی
برخی از لیدران اولیه تولید آمریکایی مانند موزس براون که بعدها ثروت خود را وقف دانشگاه براون Brown University) کرد معتقد بودند که آنها می توانند بهتر از همتایان انگلیسی خود با کارگران رفتار کنند. به نظر می آمد که صنعتگران بریتانیایی به نیازهای اجتماعی و آموزشی انبوه کارگران کارخانه های خود اهمیت چندانی نمی دادند. نیروی کار فردی در والتهام و سایر کارخانه های نساجی به اندازه ماشین های بافندگی برقی آبی برای سیستم والتهام اهمیت داشت.
این کارخانه های ریسندگی تعداد زیادی از زنان جوان، تحصیل کرده و سختکوش را از مزارع اطراف جذب کرده بودند. کارگران زن کارخانه های نساجی به نماد تجاری صنعت نساجی نیو انگلند تبدیل شده بودند. این کارخانه ها سیستم روشنایی بسیار مناسبی داشتند، اطراف آنها با پانسیون هایی احاطه شده بود که هر کدام از کارگران خانم شاغل در کارخانه یکی دو سال در آنها زندگی می کردند. دستمزدی که زنان در این کارخانه ها دریافت می کردند بیشتر از دستمزد معلمان مدارس بود؛ به همین دلیل زنان به منظور پس انداز پول برای خرید جهیزیه و یا کمک مالی به خانواده هایشان برای کار به این کارخانجات می رفتند.
با این وجود این موفقیت اقتصادی، بهایی اجتماعی به همراه داشت. به گفته یک کشاورز اهل ورمونت، اکنون این زنان به جای اینکه در محیط امن و آرام خانواده، و در کنار همسایگانشان کار کنند، «خانه، دوستان و حمایت پدرانه را ترک می کردند تا به کارخانه های منچستر، لاوول و آن دوور بروند، جاییکه مجبور بودند تا به مدت سیزده ساعت ساکت باشند و فقط کار کنند و تنها 10 دقیقه فرصت داشتند تا شام بخورند و مجبور بودند به جای خوابیدن در اتاق های راحت در زاغه های آجری بخوابند و در معرض هزاران وسوسه یک شهر شلوغ قرار بگیرند؛ زندگی در میان افراد بی بند و بار و همکاران نامناسب، بدون هیچ خانه ای، دوستی یا دلسوزی، زندگی آنها را با تباهی رو به رو می کرد، و در حالی که به دنبال کسب درآمد برای پوشاندن خود بودند در واقع کفن خود را می بافتند.
تحول
انقلاب صنعتی، معماری و ساختار شهرهای کوچک آمریکا را دگرگون کرد. حال این کارخانه ها که در اطراف رودخانه ها قرار داشتند و با کلبه های کارگران شاغل در کارخانه ها احاطه شده بودند، بر کل شهر سیطره پیدا کردند. و این کارخانه ها بودند که در مرکز شهر قرار گرفتند نه کلیساها. با وجود اینکه برخی از این «دهکده های کارخانه ای» که ساختمان های قرمز آجری کارخانه ها مشخصه آنها بود، به زیبایی طراحی و ساخته شده بودند؛ اما برخی از آنها به شهرهای صنعتی تبدیل شدند و به دلیل فقر ظالمانه ای که بر آنها حاکم بود، به تدریج به مراکز شلوغ، زشت و پر از جرم و جنایت صنعتی انگلیسی شبیه گردیدند؛ چیزی که توماس جفرسون نسبت به آن هشدار داده بود.
جفرسون نوشت: « همان گونه که زخم ها باعث قوی شدن بدن انسان می شوند، اوباش شهرهای بزرگ نیز به همان صورت از حکومت مطلقه حمایت می کنند». اما هدف محقق شده بود: پارچه های تولید شده در کارخانه های والتهام تقریباً پارچه های وارداتی انگلیسی را از بازار به در کردند. انقلاب در تولید منسوجات به اندازه پیشرفت های فناوری در عرصه حمل و نقل بخار یا تولید دقیق اهمیت داشت. همه این عوامل در استقلال اقتصادی جدید آمریکا نقش داشته اند.